Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «فارس»
2024-05-02@12:09:29 GMT

روایت من از «ایران به روایت سرو سهی»

تاریخ انتشار: ۲۹ آبان ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۹۱۲۸۷۳۲

روایت من از «ایران به روایت سرو سهی»

‍‍‍‍‍‍

خبرگزاری فارس_کتایون حمیدی؛ سوژه امروزم از یک روایت "خودمونی" است، حالا چرا خودمونی؟ چونکه این بار قرعه روایت از کسانی به اسم‌ام افتاده است که خودشان سال‌هاست راوی‌اند! سال‌هاست مقابل رسانه‌های تا دندان مسلح آن ور آبی ایستاده‌اند! سال‌هاست راحت رنجور شده‌اند و همین سال‌ها بود که گذشت و گذشت و یکهو همه‌مان را کرد یک خانواده به نام خانواده بزرگ "فارس".

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

خُب زیاده‌گویی نکنم و بروم سر اصل مطلب و روایت اصلی‌ام یعنی چهاردهمین سال از دور هم جمع شدن یک خانواده! البته این دورهمی از قدیم الایام مخصوص مدیران ۳۱ استان بوده و هست و معمولا از خبرنگاران بعدا پذیرایی می‌شود؛ عین آن جمله پی‌نوشت کارت‌های دعوت زمان قدیم "از نور چشمان بعدا پذیرایی می‌شود".

وسط بحبوحه اخبار هجدهمین نمایشگاه بین‌المللی تبریز بودم که شماره‌ای با کد پیش زمینه ۰۲۱ افتاد روی گوشی‌ام.

معمولا این تماس‌های یکی از شماره‌های خبرگزاری فارس مرکز است؛ با گفتن یا خدا! خیر باشد وسط همایش‌ به آن مهمی‌شان چرا یاد من افتادند جواب دادم؛ الو، «خانم حمیدی برای صبح ۲۴ آبان‌ماه یک بلیط بگیر و پاشو بیا تهران که قراره اختتامیه همایش مدیران استان‌های خبرگزاری فارس را خودت روایت کنی».

ذوق‌کنان گوشی را قطع کرده و افتادم به جان سایت‌ها بلیط یابی تا جول و پلاسم را بزنم زیر بغلم و بروم به همایشی پُر از مدیر در تهران.

همایش امسال به خاطر تقارن‌ چهارده ساله‌اش با عدد ۱۴، به یاد ۱۴ معصوم برگزار می‌شود؛ البته تا یادم نرفته  این را هم بگویم که این همایش همیشه در اواخر بهمن و اوایل اسفند برگزار می‌شد ولی به علت برگزاری انتخابات مجلس شورای اسلامی در اسفند سال جاری، کمی عقب کشانده شده و در پاییزی‌ترین روزهای تهران، بهار جدید خبرگزاری فارس شروع می‌شود.

بالاخره هر طوری که بود خودم را رساندم به محل برگزاری همایش در هتل پارسیان انقلاب واقع در خیابان طالقانی تهران! مدیران از چند روز پیش در این هتل اقامت داشتند و آن طور که شواهد نشان می‌داد برای هر دقیقه که نه، بلکه برای هر ثانیه‌شان برنامه آموزشی، تحلیلی و یک ذره تفریحی تدارک دیده شده بود! چهره تک به تک‌شان هارمونی خستگی اما باامید داشت؛ آخر تَهِ این قصه قرار بود دست پُر برگردند و برترین‌های یکسال معرفی شود.

 

مچاله شدم در گوشه‌ای از انبوه مدیران استانی؛ همگی از یک جنس بودیم همه یک خانواده! آن هم خانواده بزرگ"فارس". این طرف و آن طرف را نگاه کردم تا شاید یک چیزی دستم بیاید؛ آخر خبری از خبرنگارهای مرکز نبود و همگی‌شان رفته بودند در نقش کادر اجرایی.

 با دیدن چند خبرنگاری از استان‌های دیگر، تازه فهمیدم قضیه چیه؟! از قرار معلوم سردبیری استان‌های خبرگزاری فارس، برای  پوشش خبری مراسم اختتامیه ریش و قیچی را داده دست خود خبرنگارهای استان تا از تولید خبر تا عکس و روایت را خودشان مدیریت کنند! انصافا این هم در جای خود یک شگفتانه‌ای دیگر بود.

با خبرنگار استان البرز نشستیم روی تنها کاناپه سالن تا هم احاطه کامل به مراسم داشته باشیم و هم انصافا نشستن روی کاناپه از نشستن روی صندلی‌های چوپی کف کوچک خیلی بهتر است.

به همکارم گفتم انصافا خبرگزاری‌مان امپراطور ساختن شادی‌های کوچک است، اصلا بلد است هم حرفه‌ای باشد و هم دل شاد کند! او هم با تصدیق حرف‌هایم  به قوی شدن روز به روز خانواده فارس اشاره کرد.

یک حرف قدیمی هست که می‌گه؛ داستان تازه از آنجایی شروع می‌شود که دشمن پیدا می‌کنی! آن موقع است که معلوم می‌شود چی در چنته داری و چقدر قوی هستی و فارس دقیقا از همین گذر گذشته و نشان داده که قوی‌تر از آن چیزی است که حتی کسی فکرش را هم بکند.

خلاصه داشتیم دوتایی از وجنات خبرگزاری‌مان می‌گفتیم که آقای تیرانداز به همراه معاونین‌اش وارد سالن شدند؛ میهمان ویژه هم همسر شهید مدافع حرم صدرزاده است که کمی قبل از مدیرکل خبرگزاری فارس آمده بود.

 

تندیس‌های برترین‌های استان‌ها هم روی یک میز بزرگ داشتند به همه‌مان چشمک می‌زدند و دل تو دل هیچ کسی نبود که یکی‌شان را بزنند به نام‌شان و بروند سمت استان خود.

البته  بنابه گفته طراح تندیس‌ها که در طرح‌اش از یک درخت سرو وسط شیشه استفاده کرده است، علت این طراحی به خاطر استقامت یک تنه خبرگزاری فارس در مقابل دشمنان‌اش در این مدت اخیر بوده است؛ همچون سرو، مقاوم و مستحکم.

مراسم رسما شروع شد، شهاد زمانی، قاری قرآن با صدای ملکوتی‌اش و قرائت آیاتی از سوره سبا رنگ پاشید به مراسم؛ با هر قٌل که می‌گفت؛ روح‌مان سجده می‌زد برای خالق.

سرود ملی‌مان با زمزمه همه حاضران جاری شد در هر سوی سالن! «پاینده مانی و جاویدان، جمهوری اسلامی ایران».

همه چیز این مراسم خودمانی است، از مجری بگیر تا همه حاضرین، همگی از یک خانواده‌ایم! آقای معینی، جانشین سردبیر استان‌ها روی سن رفت و بدون اطاله وقت و به خاطر تداخل برنامه‌های همسر شهید صدرزاده با برنامه همزمان دیگر، اولین سخنرانی را به این بانوی صبور و عزیز اختصاص داد.

 

اگر بگویم همه حرف‌های این بانو بو داشت، اغراق نکرده‌ام! واو به واوش بازی می‌کرد با روح‌ات، انگار یک قلموی بزرگی پُر از اکلیل را در دست گرفته و هرجایی از روح‌مان را که می‌خواست، رنگ می‌زد.

حرف‌هایش را از دوران کودکی همسرش شروع کرد؛ از آن ظهر تاسوعایی که آقا مصطفی سه ساله بود و با پدرش در ماشین تصادف کرد! از نذر مادرش که همان روز به حضرت عباس(ع) گفته است که بچه‌اش را برگردان و در عوض او هم آقا مصطفی را سربازش خواهد کرد! همین طور تعریف می‌کرد، انگار که خود شهید دارد از زبان او سخن می‌گوید.

به دور و اطرافم نگاه کردم؛ همه به پهنای جان داشتند اشک می‌ریختند! مگر می‌شود او بگوید آقا مصطفی ظهر تاسوعا به شهادت رسید و آدم به این حرف‌ها زار نزند.

دوباره نفس گرفت، از محمدعلی‌اش گفت که در روز ولادت حضرت علی‌اصغر(ع) به دنیا آمد، از روزی که به همسرش آقا مصطفی گفته است من بچه‌ای که در روز ولادت علی‌اصغر به دنیا آمده است را چطور می‌توانم در شب عاشورا بغل کنم؟ اما می‌دانی چه شد؟ آن روز آقا مصطفی به شهادت رسید و آنقدر روزش عاشورایی شده بود که حتی نزدیک محمدعلی هم نشده بود.

 

 

از خواب فاطمه خانم، دختر خردسالش هم تعریف کرد، از آن چند روزی که فاطمه بی‌تابی می‌کرد و مدام سراغ باباش را می‌گرفت و مادر کاسه صبرش از این بی‌قراری‌های دخترکش لبریز شد و می‌پرسد چرا اینقدر بی‌تابی؟ دخترک هم هر چه در سینه داشت را می‌ریزد بیرون! مامان، من دلم بابا را می‌خواهد، چرا نیست؟ چرا مثل بقیه بچه‌ها بابای من هم نیست تا دستم را بگیرد، بغلم کند، ببرتم پارک؟ مادر نفس عمیقی کشید! سخت بود نقل قول این داستان!

دوباره به حرف آمد: آن شب به فاطمه گفتم، گریه نکن، بابای تو زنده است، حتی زنده‌تر از بقیه. اصلا تو یک نعمت بزرگی که داری این است که شاید باباهای بقیه فوت کنند ولی بابای تو همیشه زنده خواهد ماند! می‌دانم حرفم را درک نکرد، خُب بچه‌اس. اما صبح فردا، فاطمه دوان دوان آمد سمت من؛ مامان! مامان! بابا را در خواب دیدم، من و دوست‌هایم را برداشت و بُرد پارک، کلی بازی کردیم، همه چیز برایمان خرید و بعد رساند خانه و در گوشم گفت، فاطمه جان من همیشه پیشتم، هر حرفی داشتی به خودم بگو.

مادر محمدعلی و فاطمه داستان‌ها داشت در سینه، بارها تکرار می‌کرد که همین الآن هم آقا مصطفی کنارش است، آنها با هم زندگی می‌کنند، او همچنان مرد خانه‌ گرم‌شان است.

همه حرف‌هایش، ازبَرِ قلبم می‌شد، همه اینطوری بودند، آدم دلش می‌خواست ساعت‌ها بنشیند و قدم بزند مابین حرف‌هایش، بو بکشد، نگاه کند و نفس بکشد! این جلسه عجیب شهدایی شد.

خانم ابراهیم‌پور حرف‌هایش را تمام کرد، اما نمی‌داند چطور دست روح‌ تک به تک‌مان را گرفت و برد در یک حقیقت. سپس از  آقای رحمانی، سردبیر استان‌های خبرگزاری فارس دعوت شد تا ماحصلی از این چند روز همایش برایمان بگوید.

 

آن طور که آقای رحمانی می‌گفت، خبرهای خوشی در راه است، خبرهایی از فناوری و تغییرات بزرگ در فارس؛ البته آقای رحمانی مابین حرف‌هایش مدام به بروزشدن اطلاعات و سواد خبرنگاران و مدیران تاکید می‌کرد و آن طور که بویش می‌آمد، قرار است حتی سبک و سیاق خبرنویسی اهالی فارس هم تغییر کند.

بعد از صحبت‌های سردبیرمان، دوباره یک کلیپ از یک سال  بخش مدیای خبرگزاری فارس منتشر شد؛ از زلزله بگیر تا آتش‌سوزی و سیل و راهپیمایی‌های عظیم. با دیدن هر عکس و فیلم مرور می‌کردم آن اتفافاقات را!  

چه روزهایی گذراندیم، خوب و بد، خنده‌دار و گریه‌دار ولی ما بچه‌های فارس همه برادر و خواهرهای قوی این روزگار بودیم که هر کدام تکه‌ای پازلی است که فقط در کنار هم همدیگر را تکمیل می‌کند؛ اصلا فارس بدون استان‌ها چه معنی دارد؟ یا فارس بدون بخش بین‌الملل؟ فارس بدون مدیا و عکس! فارس با همه بخش‌هایش قشنگه.

 

دیگر نوبت مدیرمان است که برود روی سن، آقای تیرانداز؛ مدیری که خوش فکر است، خوش ذوق است و شده است برادر بزرگ همه‌مان؛ حتی برادر آن عضو خبرگزاری فارس که در دورترین نقطه کشور است.

آقای تیرانداز از فارس برایمان گفت؛ از پیشرفت‌هایش؛ از تغییرات و رونمایی از یک پلتفرم جدید. از اینکه فارس شده است مرجع اخبار ایران! داشت از یک رسانه تعاملی حرف می‌زد؛ نوید از یک اتفاق مبارک می‌داد.

آقای تیرانداز تعریف می‌کرد و من نگاه می‌کردم به چهره تک به تک آدم‌های حاضر در سالن! سرها بالا بود، آخر برای به دست آوردن این جملات همه خانواده فارس یکدل شده بودند؛ همه زحمت کشیده بودند و همه جنگجو بودند مابین روزهای زمخت رسانه‌ای جهان.

دیگر نوبتی هم که باشد نوبت جوایز است اما کمی با تغییر! امسال علاوه بر انتخاب مدیران برتر هر استان و خبرنگار هر استان، عکاس برتر هر استان، تیترزن برتر، عنوان قاصدک طلایی و غیره هم انتخاب شد؛ همان‌طور که آقای معینی گفت، این ارزیابی‌ها در ۱۴ بخش سرعت، کیفیت، جامعیت، اثرگذاری، تیتر، ساختاربندی و غیره صورت گرفته است و هر استانی که بیشترین امتیاز را بگیرد، شده است استان برتر.

 

نفرات برتر معرفی می‌شدند و اسم و استان هر فرد روی مانیتور بزرگ می‌آمد و هر بار صدای تشویق بلند می‌شد از سالن. انصافا خانم‌های «فارس» داشتند جوایز رو درو می‌کردند از ۴ مدیر زن در استان‌های سیستان بلوچستان، سمنان، اراک و مازندران بگیر تا خبرنگارهای خانم در استان‌ها! همگی خوش درخشیدند.

از قدیم می‌گویند، رفتاری که در هر خانه‌ای با زن می‌شود، میزان اصالت آن خانواده را تعیین می‌کند، نه نسبت و ثروت و اعتبار اعضای آن! وَ فارس اصیل‌ترین است و این را می‌توان از تعداد مدیران و خبرنگارهای موفق زن این خبرگزاری دید.

میان همهمه و تشویق‌ها از انتخاب «برترین های فارس» چشم‌ام خورد به دو روحانی! آنها هم مدیران استانی هستند؛ هر دو جوان دهه شصتی و هفتادی؛ یکی مدیر خبرگزاری فارس در خوزستان و دیگری مدیر خبرگزاری فارس در کرمان.

با دیدن‌شان یک لحظه بیانات رهبرمان در مورد جهاد تبیین از ذهن‌ام مرور شد؛ آنجایی که فرمودند جوان ما اهل تحلیل است، حواس‌اش جمع است، دشمن این را می‌داند؛ جهاد تبیین برای این است. محتوا را شما درست کنید؛ به مسئولین دارم میگویم؛ مسئولین رسانه‌ها، مسئولین امور ارتباطات، قبل از اینکه دشمن، محتوای غلط و انحرافی و دروغ درست کند، شما محتوای دارای حقیقت و صحیح را درست کنید، انتقال بدهید به ذهن جوانها؛ دشمن مشغول این کار است.

 

اصلا خبرگزاری فارس چه چیدمانی هوشمندانه‌ای داشته است، اصلا دست گذاشته رو نقطه حساس دشمن! یعنی زن و روحانی! آن هم از چند سال پیش.

در فارس هم زن، زندگی، آزادی جاری‌است و هم جواب اخبار بنفش و تهوع آور افکار دشمن را همین جوان‌های از جنس "فارس" در خبرگزاری می‌دهند؛ باور ندارید سری به صفحه خوزستان و کرمان، سیستان بلوچستان و گلستان و مازندران و غیره بزنید.

مراسم تمام شد و آن‌هایی که جایزه نبردند به آن‌هایی که جایزه بردند تبریک گفته و همدیگر را در آغوش کشیدند، بعضی‌ها باید هر چه سریع‌تر به سمت فرودگاه می‌رفتند تا به پروازشان برسند و بعضی‌ها هم راهی خبرگزاری فارس شدند تا زمان پروازشان در کنار همکارهای تهرانی‌شان باشند.

وَ من این وسط به این خواهر و برادرهای خود در ۳۱ استان نگاه می‌کردم! شاید اولین بار بود که همه‌شان را از نزدیک می‌دیدم ولی ما سال‌هاست که دور از هم، به یکدیگر دل‌گرمی و امنیت دادیم و شده‌ایم نزدیک‌ترین غریبه‌های دنیا.

قطار موفقیت‌های چهاردهمین سال فارس، به ایستگاه "سرو سهی" رسید و ۳۱ استان برای قدم برداشتن در راستای یک رسانه تعاملی با یکدیگر هم‌پیمان شدند تا سالی دیگر.

"حالا که درد مردم، رنج رسالت ماست، راهی جزء این نداریم، باید رسانه شویم".

برای دیدن گزارش تصویری این مراسم اینجا را کلیک کنید.

پایان پیام/۶۰۰۲۷

منبع: فارس

کلیدواژه: محمد رحمانی پیام تیرانداز مدیرعامل خبرگزاری فارس تبریز انتخابات مجلس در 4 اسفند 1402 زن زندگی آزادی شهید صدرزاده شهید مدافع حرم قرآن کریم سوره سبا حضرت عباس ع شهید نذر حضرت عباس ع تاسوعا عاشورا حضرت علی اصغر ع سردبیر استان های خبرگزاری فارس زن زندگی آزادی هجدهمین نمایشگاه بین المللی تبریز خبرگزاری فارس آقای تیرانداز یک خانواده آقا مصطفی استان ها حرف هایش سال هاست حرف ها سال ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۱۲۸۷۳۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

روایت «ایران» از زندگی در باغچه‌بان

مثل «باغچه‌بانی» که از نگاه کردن و رسیدگی به تک‌تک درختان باغش سیر نمی‌شود و از به بار نشستن آنها حظ می‌کند، چشم‌های او هم هر بار به سمت دانش‌آموزی سُر می‌خورد، می‌شکفد و غرق در شادی می‌شود.

به گزارش خبرگزاری ایمنا، سال‌هاست روی ویلچر نشسته و اما شانه به شانه دانش‌آموزانش راه می‌رود و به امید به بار نشستن تلاش‌هایش، درست مثل یک باغبان آنها را می‌پروراند. با خنده‌های «بی‌صدای» شأن می‌خندد و حرف‌های ناگفته‌شان را به خوبی می‌شنود و به آنها پاسخ می‌دهد.

«ایران جابری» حدود ۲۵ سالی است که هر روز به عشق دانش‌آموزانش مسیر خانه تا مدرسه را با ویلچر طی می‌کند تا به دبستان «باغچه بان» برسد؛ مدرسه‌ای که نامش همه را یاد جبار باغچه‌بان که اولین مدرسه ناشنوایان ایران را راه اندازی

اتاق خبر صبا - نستوه - ویرایش خبرگزاری - نسخه ۷.۴.۷، ساخت ۲۰۲۳۰۷۰۱.

Informationخبر «روایت «ایران» از زندگی در باغچه‌بان (۷۴۹۶۳۶)» ذخیره شد


کرد، می‌اندازد.

در روزهایی که نام معلم بیش از هر زمان دیگری بر زبان‌های جاری می‌شود، گروه ایمنا مسیر هشتاد کیلومتری را پیمود تا در سفر نیم‌روزه‌ای به شهرضا، روایت‌گر زندگ ی «ایران جاوری» معلم دارای معلولیتی باشد که زندگی را موهبت خداوند به خود می‌داند، باشیم.

لبانش خندان و چشمانش پر از شور و عشق زندگی کردن بود، این را به وضوح می‌توانستی ببینی، دلیل‌اش معلوم است، در طول تدریس، حضور بچه‌ها، دنیای پاک و شیطنت‌های خاصشان به او روحیه می‌دهد و هیچ چیز به اندازه موفقیت بچه‌ها خوشحالش نمی‌کند، این معلم فداکار با وجود بیماری نادر «دیستروفی عضلانی پیشرونده» که از سال‌ها قبل درگیر آن شده و ویلچرنشین است، باعشق و علاقه فراوان و انگیزه بسیار بالا هر روز سرکار خود حاضر شده و اوقات بسیار زیادی را برای خدمت به دانش‌آموزان معلول آموزشگاه باغچه‌بان شهرضا صرف می‌کند.

جاوری به سادگی شروع به معرفی خود می‌کند: در ششم بهمن ۱۳۵۱ در اصفهان به دنیا آمدم و از سن ۱۲ سالگی به تدریج دچار بیماری نادر «دیستروفی عضلانی پیشرونده» شدم، دیستروفی عضلانی به بیماری ژنتیکی بازمی‌گردد که موجب ضعف پیشرونده و تباهی عضلات اسکلتی بدن (یعنی همان عضلاتی که هنگام حرکت ارادی به کار می‌گیریم) می‌شود. در طول دوران تحصیل تا قبل از سن ۱۲ سالگی همواره در مدرسه به عنوان دونده و کوهنورد مشهور بودم و هیچیک از دانش‌آموزان پای رقابت با من را نداشتند، به طوری که یک روز با یکی از دانش‌آموزان کلاس پنجم با تعیین مسافتی توسط معلمان مسابقه دو برگزار شد و دوستم با گریه از معلم درخواست تعویض مرا داشت، چرا که می‌دانست برنده مسابقات هستم، بسیار خرسند بودم که در آن مسابقه برنده می‌شوم و رتبه کلاس‌ام بالا می‌رود، هنگامی که سوت مسابقات نواخته شد هر دو شروع به دویدن کردیم، اما در میانه مسیر بدون هیچ‌گونه اتفاقی، دیگر نتوانستم مسافت را طی کنم و نتایج مسابقات به نفع دوستم تمام شد، در مسیر بازگشت به منزل به دلیل شدت ناراحتی و استرس به زمین خوردم و شروع بیماری‌ام هم از آنجا بود، افراد که به این بیمار مبتلا هستند بارها بر زمین خوردن‌ها مکرر را تجربه می‌کنند، در دیسترفینوپاتی‌های شدید، ضعف عضلانی به تدریج باعث ایجاد جمع‌شدگی و انحراف در ستون فقرات و دست و پا می‌شود و این تغییر شکل‌ها حمل و نقل بیمار را مشکل‌تر می‌کند و شدت ضعف عضلانی بازهم افزایش می‌یابد.

او ادامه می‌دهد: در دوران تحصیل چه در مدرسه و دانشگاه با وجود اعتماد به نفس بالایم هیچ نگاه ترحم‌آمیزی به من نشد، همه اینها را مدیون خانواده‌ام هستم که با نوع تربیتشان مرا قوی بار آوردند، در طول دوران تحصیل همواره سعی داشتم از گوشه‌گیری پرهیز کنم، به همین خاطر رابطه خوبی با همکلاسی‌هایم برقرار کردم و دوستان زیادی دارم، برای کنار آمدن با این بیماری دوران بسیار سختی را گذراندم، چرا که همیشه خاطرات مسابقات دو و کوهنوردی یادآور روزهای خوش زندگی‌ام بود، اما دیگر نمی‌توانستم بدوم یا از کوه بالا بروم!

جاوری بیان می‌کند: از بچگی می‌خواستم معلم شوم و با گرفتن گچ در کنار تخته سیاه با دانش‌آموزان زندگی کنم و اکنون بدون اینکه احساس کنم بیمارم، زیباترین احساسات را نثار زیباترین گل‌های باغچه علم و دانش می‌کنم، در سال ۷۰ در رشته علوم انسانی دیپلم گرفتم، همان سال در دانشگاه تهران قبول شدم و در رشته الهیات لیسانس گرفتم و تا پایان تحصیلات، به جز سختی‌هایی که برای بالا رفتن از پله‌های دانشگاه متحمل شدم، مشکل خاصی نداشتم و تنها به دلیل وجود پله‌های دانشکده، مجبور به استفاده از ویلچر شدم، اما بعد از گرفتن لیسانس، به دلیل تحصیل در رشته الهیات با گرایش تاریخ و تمدن ملل اسلامی باید در سازمان ارشاد و به تبع آن ادارات استخدام می‌شدیم با توجه به این رشته و علاقه شدیدی که به شغل معلمی داشتم، ابتدا به اداره ارشاد و کتابخانه‌های سطح شهر مراجعه کردم، اما من را نپذیرفتن و در ادامه برای پیدا کردن شغل هر هفته از سال ۷۴ تا ۷۹ به اداره آموزش و پرورش استان می‌رفتم، اما به علت شرایط بیماری‌ام کاری که مناسب من باشد، پیدا نمی‌شد تا اینکه در این رفت و آمدها مکرر یکی از مسئولان آموزش و پرورش، حضور در مدارس استثنایی را پیشنهاد دادند.

این معلم پر تلاش می‌گوید: پس از روزها و سال‌ها بالاخره در ششم اردبیهشت سال ۷۹ که به هیچ وجه نیروی از سوی آموزش و پرورش جذب نمی‌شد، به طور معجزه آسایی یک ابلاغیه هشت ساعت حق‎‌التدریس در مدرسه استثنایی باغچه‌بان به عنوان معلم پرورشی صادر شد، با وجود وضعیتم مدیر مدرسه با خوبی استقبال کردند و حتی با خنده بدون اینکه حتی کوچک‌ترین اشاره‌ای به وضعیت جسمی‌ام کند، مرا پذیرفت.

شعرخوانی دانش‌آموزان ناشنوا با استفاده از شیوه‌های ابتکاری و خلاق

این معلم پرورشی فداکار روزهای اولیه شروع دوران معلمی‌اش را این‌گونه روایت می‌کند: مدرسه باغچه‌بان ویژه افراد ناشنوا، نابینا، کم توان ذهنی و چند معلولیتی بود، به دلیل تحصیل در رشته الهیات، هچ‌گونه آشنایی با این محیط نداشتم، اما چون در دوران دانشگاه خط بریل را یکی از دوستان دوره تحصیل دانشگاهی آموخته بودم و به خط بریل برای او نامه می‌نوشتم تا حدودی به آن آشنا بودم، اما با حرکات ایما و اشاره دانش‌آموزان ناشنوا به هچ‌وجه آشنایی نداشتم که با کمک همکاران و در کنار دانش‌آموزان طی دو هفته زبان اشاره را آموختم و سر کلاس درس رفتم.

او می‌افزاید: در طول تدریس، حضور بچه‌ها، دنیای پاک و شیطنت‌های خاصشان به من روحیه می‌داد و هیچ چیز به اندازه موفقیت بچه‌ها خوشحالم نمی‌کرد، اگر خوشحال بودند از صمیم قلب برایشان خوشحال می‌شدم، از سال ۷۹ تا ۸۴ به عنوان معلم پرورشی حق‌التدریس توانستم از سوی آموزش و پرورش استان عنوان معلم نمونه را کسب کردم و در دوران خدمتم ضمن یادگیری رشته کامپیوتر، فعالیت‌های مورد نیاز مدرسه را انجام می‌دادم.

جاوری با اشاره به اینکه تلخ و شیرین کار با کودکان استثنایی زیاد است، می‌گوید: شیرینی لحظه سخن گفتن یک دانش‌آموز ناشنوا را با هیچ حس لذت‌بخش دیگری عوض نمی‌کنم، زیرا دنیای این کودکان خاص، بی‌ریا و پر از صداقت است، این دانش‌آموزان با چشمان خود می‌شنوند و با دستان خود سخن می‌گویند، به همین دلیل سعی کردم با کمک آنها گروه سرودی را در مدرسه تشکیل دهم که باورش برای بعضی از افراد سخت بود، چرا که معتقدم این بچه‌ها با چشمانشان می‌شنوند و با دست‌هایشان حرف می‌زنند؛ دنیای آن‌ها آنقدر متفاوت است که فارغ از هیاهوی مردم این جهان به گفت‌وگو با هم می‌نشینند.

او معتقد است: هر صدایی برای خودش ارتعاش خاصی دارد و تمام استخوان‌های بدن ما ارتعاش را درک و حس می‌کنند؛ چون گوش ما می‌شنود، ما یاد گرفته‌ایم که صداها را از طریق گوش بشنویم، اما افراد کم‌شنوا از طریق کل استخوان‌های بدنشان قادر به در یافت ارتعاش صداها هستند، از این‌رو گروه سرود ناشنوایان مدرسه باغچه‌بان استثنایی شهرضا را با استفاده از شیوه‌های ابتکاری و خلاق به جایگاهی برتر در سطح شهر رساندم.

این مربی توانا نحوه آموزش اجرای سرود و انتقال جان کلام به ناشنوایان و تشکیل گروهی سرودی موفق را این گونه بیان می‌کند: روزی که کنار تخته سیاه تدریس می‌کردم، احساس کردم بچه‌ها لذتی از خواندن شعر نمی‌برند و خیلی سعی کردم که احساس شعر را به بچه‌ها انتقال دهم؛ اما نشد تا اینکه ریتم شعر را با اجرا و با کمک معلمان روی دستانم آوردم و چندین ماه آموزش اشعار به دانش‌آموزان را پیگیری کردم و وقتی بچه‌ها اجرا داشتند، کسی باورش نمی‌شد که بتوانند محتوای شعر را این قدر زیبا و با احساس با دستانشان بیان کنند.

جاوری هدف از آموزش به این کودکان را وارد کردن آنها به جامعه عادی عنوان می‌کند و می‌گوید: معلمان آموزش و پرورش استثنایی، افرادی صبور، فداکار و با والدین هم در ارتباط هستند، مسئولیت عمده این معلمان، ارائه آموزش و تمرین‌های درمانی به دانش‌آموز است.

جامعه معلولان شهرضا را راه‌اندازی کردم / ‏‬آموزش زبان انگلیسی و عربی به دانش‌آموزان روشن‌دل

او ادامه می‌دهد: بازه زمانی که وارد آموزش و پرورش نشده بودم از سال ۷۴ تا ۷۹ جامعه معلولان شهرضا را راه‌اندازی کردم و در این دوران به مرکز بهزستی شهرضا مراجعه می‌کردم که متوجه وجود اتاق‌های بدون کارایی شدم و از مسئولان آن اداره درخواست کردم که یکی از اتاق‌ها را برای تدریس زبان انگلیسی در اختیارم بگذارند، البته بعضی روزها عصرها در منزل خود بدون هیچ هزینه‌ای مکالمه زبان انگلیسی و آموزش زبان عربی، قرآن به زبان انگلیسی را برای دانش‌آموزان نابینا انجام می‌دادم و تاکنون زبان‌آموزان نابینای زیادی را تربیت کرده‌ام، همچنن سعی کردم در جذب دانش آموزان به مسائل دینی و آموزش احکام نماز و روزه بسیار خلاق عمل کنم تا دانش‌آموزان با اشتیاق بیشتری در این مسیر گام بردارند.

این معلم فداکار که در آستانه بیست و پنجمین سال خدمت در آموزش وپرورش به سر می‌برد، همچنین نویسنده کتاب بازی‌های بومی و محلی است که با استقبال زیاد جامعه فرهنگی و دانش‌آموزان مواجه شده و حکم قهرمانی در رشته ورزشی بوچیا را نیز در کارنامه فعالیتی خود دارد، می‌گوید: به واسطه معلولیتم و درک متقابل درد و رنجی که این دانش‌آموزان متحمل می‌شوند و عشق و علاقه به آنها، هر روز با انگیزه بیشتری بر سرکار خود حاضر می‌شوم.

جاوری که خوش خلقی و حسن رفتارش زبانزد همکاران، والدین و دانش‌آموزان است، در ادامه از دغدغه خود برای دانش‌آموزان استثنایی می‌گوید: آرزویم فراهم شدن امکانات کافی برای دانش‌آموزان کم توان ذهنی و معلول است و دوست دارم شرایط کاری برای آینده آنها فراهم شود، همچنین به مدارس فنی و حرفه‌ای مختص آن‌ها نیاز داریم، چرا که باید در آینده استقلال پیدا کنند، دغدغه آینده آنها بزرگترین نگرانی ما و خانواده‌هایشان است و البته با توجه به نیازی که در آن‌ها دیده می‌شود، شرایط گفتار و درمان برای آن‌ها فراهم شود.

او می‌افزاید: گاهی برخی خانواده‌ها خسته و ناامید می‌شوند و صبر و تحمل‌شان کم می‌شود، بنابراین براساس نیاز هر ماه جلسه‌ای با خانواده آن‌ها می‌گذاریم و سعی می‌کنیم با تک تک خانواده‌ها صحبت و به نوعی تزریق روحیه کنیم، البته راهکارهایی را پیش پای خانواده‌ها می‌گذاریم و با توجه به اینکه به اخلاق این کودکان به خوبی آگاهیم، سعی می‌کنیم بهترین راه حل را به آنها پیشنهاد کنیم و به آنها می‌گوئیم که این کودکان با دیگران هیچ فرقی ندارند و تنها پیشرفت کاریشان کمی کند است و در هر جلسه با پیشرفت‌هایی که از کودکان به آنها نمایش می‌دهیم، امید به آینده در دل خانواده‌ها جانی دوباره می‌گیرد.

این معلم ایثارگر در پایان، بدون احساس خستگی از ۲۵ سال تلاش در راه تعلیم و تربیت کودکان ناشنوا می‌گوید: من عاشق کارم هستم و هیچ وقت نشده که بعد از ساعت‌ها کار احساس خستگی کنم، برای من کار با این بچه‌ها خود زندگی است که با هر کلمه جدیدی که بچه‌ها یاد می‌گیرند، دریچه‌ای تازه از امید به رویم باز می‌شود، بهترین صدا برا من، صدای کودکان ناشنوایی است که می‌کوشند تا به همه بگویند شنواترین هستند، بهترین تصویر برای من تصویری است که کودکان نابینا با آن خدا را وصف می‌کنند.

کلام آخر باغبان مهربان باغچه‌بان که با بغضی در گلو و اشک بر زبان جاری می‌شود: دغدغه‌ام آینده کودکان باغچه‌بان است که روزها و ماه‌ها را در کنارشان گذراندم، همیشه به فردای آنها می‌اندیشم، مهم است که نگاهی ویژه‌تر به آن‌ها داشته باشیم و خودمان را جای والدین این کودکان قرار دهیم، چرا که آن‌ها هم فرزندان همین آب و خاک هستند و نیاز به رشد دارند، پس هر آنچه را که برای کودکان عادی خواسته‌ایم و فراهم کرده‌ایم، را باید برای کودکان با نیازهای ویژه هم فراهم شود تا شاهد پیشرفت چشمگیر آنها نیز باشیم.

گزیده‌ای از همراهی یک روزه ایمنا با ایران جاوری را می‌توانید در اینجا مشاهده کنید.

کد خبر 749636

دیگر خبرها

  • دین سینما به امام صادق‌(ع) چه زمانی ادا می‌شود؟
  • ۴۰۰ سال پیش شغل اصلی مردم دربند خرید و فروش برده بود!
  • روایت «ایران» از زندگی در باغچه‌بان
  • سینما به روایت «آپاراتچی»
  • روایت ندا قاسمی از آسیب دیدگی سعیدآقاخانی در سریال «نون خ» (فیلم)
  • جاده دو طرفه ایران و روسیه به روایت رسانه عربی
  • جاده دو طرفه ایران و روسیه به روایت رسانه انگلیسی
  • فیلم/ روایت جالب شمسایی از روز پاسخ ایران به اسرائیل
  • روایت وحید شمسایی از اعزام تیم فوتسال همزمان با حمله به اسرائیل
  • روایت جالب وحید شمسایی از روز پاسخ ایران به اسراییل + فیلم